همه چیز از همه جا

اجتماعی و سرگرمی

همه چیز از همه جا

اجتماعی و سرگرمی

استخدام ۴۰ هزار نیروی آموزش و پرورش

دوستانی که می خوان اطلاعاتی در مورد استخدام ۴۰ هزار نیروی آموزش و پرورش داشته باشند می تونند  روی لینک زیر  راست کلیک کرده و گزینه  new window  را انتخاب کنند. 

http://www.khedu.ir/news/Details.asp?Index=9531&activestatecode=13 

این سایت رسمی آموزش و پرورش خراسان رضوی هست . 

همچنین دوستان می توانند فایل pdf شامل سهمیه ها - رشته های مورد نیاز و تعداد افراد هر رشته رو از همین آدرس بگیرند 

خدانگهدار. 

مردها هیچ وقت -هیچ وقت - هیچ وقت دروغ نمیگن مگر ...

بهونه!

چرا مردها دروغ میگن؟ (البته اشتباه نشه... همه میدونن که مردها هیچوقت ابدا" و اصلا" حتی اگه سرشون بره دروغ نمیگن!!!...  ولی برای دلخوشی بعضی ها ، من اینطوری می نویسم.)

در ضمن این داستان رو همه تون توی دوران بچگی تون شونصد بار توی تلویزیون دیدین!

یه روز یه هیزم شکن وقتی توی جنگل داشت شاخهء یه درخت رو قطع می کرد ، تبرش از دستش در رفت و افناد توی دریاچهء کنارش... وقتی مرد داشت گریه می کرد ، فرشته ظاهر شد و پرسید: "چرا داری گریه می کنی؟"... مرد گفت که تبرش افتاده توی آب... فرشته رفت زیر آب و بعد با یه تبر طلا ظاهر شد و پرسید: "این تبر توئه؟"... مرد گفت: "نه"...

فرشته دوباره رفت زیر آب و این دفعه با یه تبر نقره ظاهر شد و پرسید: "این تبر توئه؟"... مرد گفت: "نه"... بازم فرشته رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: "این تبر توئه؟"... مرد گفت: "آره ، خودشه"... فرشته از راستگویی مرد خیلی خوشش اومد و هر سه تا تبر رو داد به مرد و مرد خوشحال برگشت خونه...

یه روز وقتی مرد هیزم شکن و زنش داشتند کنار اون دریاچه راه می رفتند ، زن هیزم شکن افتاد توی آب!... مرد زد زیر گریه و فرشته ظاهر شد... فرشته پرسید: "چرا داری گریه می کنی؟"... مرد گفت: "اوه فرشتهء مهربون! زنم افتاده توی آب!"...

فرشته رفت زیر آب و بعد همراه با جنیفر لوپز ظاهر شد!...  فرشته پرسید: "این زن توئه؟"... مرد گفت: "آره ، خودشه!"...  فرشته برزخی شد و داد زد: "ای حقه باز! این حقیقت نداره!"...  مرد جواب داد: "اوه منو ببخش فرشتهء من! یه سوء تفاهم پیش اومده... ببین ، اگه من در مورد جنیفر لوپز می گفتم نه ، تو دوباره می رفتی و با کاترین زتا جونز بر می گشتی!... بعد من بازم می گفتم نه ، و تو باز می رفتی و این دفعه زنم رو می آوردی... و وقتی من می گفتم آره خودشه ، تو هر سه تا رو می دادی به من!... ولی من مرد بدبختی هستم و از پس خرج و مخارج سه تا زن بر نمیام و نمی تونم از هر سه تا مراقبت کنم... همین یکی هم واسهء هفت پشتم بسه! "...

فرشته هم انقدر از این منطق و استدلال خوشش اومد که جنیفر رو دوباره انداخت توی آب و خودش رفت سالیان دراز با مرد زندگی کرد!!!...

از این داستان نتیجه می گیریم که هر وقت یه مرد دروغ گفت ، حتما" به خاطر یه علت کارآمد و شرافتمندانه بوده

خانواده و روشهای نوین تربیتی

به دوستان عزیزم پیشنهاد میکنم که حتما از لینکهای زیر بازدید کنند. (بر روی لینکها راست کلیک کرده و گزینه open new را انتخاب کنبد)

لطفا نظر بدهید  (مگه نظر بدید چیزی ازتون کم میشه خوب نظر بدید دیگه )

10 اشتباه  بزرگ والدین       http://www.vista.ir/?view=article&id=121995

۱۰ روش برای داشتن فرزندانی مسؤلیت پذیر  http://www.vista.ir/?view=article&id=87195

۱۰قانون کلی برای عادت دادن بچه‌ها به رفتارخوب http://www.vista.ir/?view=article&id=99944 

۱۰ قدم به‌سوی ایمنی کودکان  http://www.vista.ir/?view=article&id=130426 

۱۰ گام به سوی پرورش یک کودک بردبار و مقاوم http://www.vista.ir/?view=article&id=79048

۱۰ نکته درباره ارتباط با کودکان  http://www.vista.ir/?view=article&id=109324

۱۰گام برای تربیت کودک صبور http://www.vista.ir/?view=article&id=111770

۱۵ روش برای کنترل کودکان بیش فعال http://www.vista.ir/?view=article&id=108879

۱۷ توصیه صمیمانه به والدین  http://www.vista.ir/?view=article&id=127870

۱۷راهکار برای مشکلات نوجوانان http://www.vista.ir/?view=article&id=96427 

۲۰ راه ساده برای افزایش ضریب هوش در کودکان http://www.vista.ir/?view=article&id=12693 

۲۲ رفتار طلائی در مورد فرزندان http://www.vista.ir/?view=article&id=96703 

۲۴ رهنمود جهت افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوان http://www.vista.ir/?view=article&id=95143 

۳۰۰ بده بسازمت ... !  http://www.vista.ir/?view=article&id=105453 

۵ اشتباه پدران http://www.vista.ir/?view=article&id=124815

جوک

 با عرض پوزش از ترکهای محترم

ترک چیست ؟   

موجودی که به شدت در مقابل فهمیدم مقاومت میکند  

-------------------- 

ترکه با خره فوتبال بازی میکرده بهش میگن چرا با خر فوتبال بازی میکنی - میگه همچین خرم نیست ۱-۳جلو 

------------------------- 

یک کره خر از مادرش میپرسه چرا ما همیشه سرمون پایینه - مادر میگه مگه ترکابرای ما آبرو گذاشتن

با یه شکلات شروع شد ...

با یه شکلات شروع شد ...

من یه شکلات گذاشتم توی دستش... اون یه شکلات گذاشت توی دستم... من بچه بودم... اون هم بچه بود... سرم رو بالا کردم... سرش رو بالا کرد... دید که منو میشناسه... خندیدم... گفت "دوستیم؟" ... گفتم "دوست دوست" ... گفت "تا کجا؟" ... گفتم "دوستی که تا نداره" ... گفت "تا مرگ!" ... خندیدم و گفتم "من که گفتم تا نداره" ... گفت "باشه ، تا بعد از مرگ!" ... گفتم "نه ، نه ، نه! تا نداره" ... گفت "قبول ، تا اونجا که همه دوباره زنده میشن... یعنی زندگی بعد از مرگ... باز هم با هم دوستیم... تا بهشت... تا جهنم... تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم" ... خندیدم و گفتم "تو براش تا هر جا که دلت میخواد یه تا بذار... اصلا" یه تا بکش از این سر دنیا تا اون دنیا... اما من اصلا" تا نمیذارم" ... نگاهم کرد... نگاهش کردم... باور نمی کرد... میدونستم... اون می خواست حتما" دوستی مون تا داشته باشه... دوستی بدون تا رو نمی فهمید...

گفت "بیا برای دوستی مون یه نشونه بذاریم" ... گفتم "باشه ، تو بذار" ... گفت "شکلات... هر بار که همدیگه رو می بینیم یه شکلات مال تو ، یکی مال من... باشه؟" ... گفتم "باشه" ... هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش... اون هم یه شکلات توی دست من... باز همدیگه رو نگاه می کردیم... یعنی که دوستیم... دوست دوست... من تند شکلاتم رو باز می کردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مکیدم... می گفت "شکمو! تو دوست شکمویی هستی!" ... و شکلاتش رو میذاشت توی یه صندوق کوچولوی قشنگ... می گفتم "بخورش!" ... می گفت "تموم میشه... میخوام تموم نشه... برای همیشه بمونه" ...

صندوقش پر از شکلات شده بود... هیچکدومش رو نمی خورد... من همش رو خورده بودم... گفتم "اگه یه روز شکلاتهات رو مورچه ها بخورن یا کرمها ، اون وقت چیکار می کنی؟" ... گفت "مواظبشون هستم" ... می گفت "میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم" ... و من شکلات میذاشتم توی دهنم و می گفتم "نه ، نه! تا نداره... دوستی که تا نداره" ...

یه سال... دو سال... چهار سال... هفت سال... ده سال و بیست سال شده... اون بزرگ شده... من بزرگ شده م... من همه ء شکلاتها رو خورده م... اون همه ء شکلاتها رو نگه داشته... اون اومده امشب که خداحافظی کنه... میخواد بره... بره اون دور دورها... میگه "میرم ، اما زود بر می گردم" ... من میدونم ، میره و بر نمی گرده... یادش رفت شکلات به من بده... من یادم نرفت... یه شکلات گذاشتم کف دستش... گفتم "این برای خوردن" ... یه شکلات هم گذاشتم کف اون دستش... گفتم "این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت" ... یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش... هر دو رو خورد... خندیدم... میدونستم دوستی من تا نداره... میدونستم دوستی اون تا داره... مثل همیشه... خوب شد همه ء شکلاتهام رو خوردم... اما اون هیچکدومشون رو نخورد... حالا با یه صندوق پر از شکلات نخورده چیکار می کنه؟!